مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز می کرد و داد ( الله الله ) داشت.

شیطان بر او ظاهر شد و کاری کرد که نوای مرد خاموش شود. شیطان گفت : ای مرد این همه الله الله گفتی آیا یک بار شد که لبیک بشنوی؟ تو اگر در خانه ای رفتی بودی و این اندازه ناله کرده بودی جواب تو را داده بودند.

مرد به خیال خود حرف را منطقی دانست و دهانش بسته شد و دیگر ذکر خدا نگفت. در رؤیا هاتفی علت ترک مناجات را پرسید و او هم دلیل رل بازگو کرد. هاتف گفت: مامورم از طرف خدا جوابت را بدهم که:

( دردی را که ما در دل تو قرار دادیم، و سوزی که ما در دل تو قرار نهادیم، خود لبیک ماست.)