جناب آخوند ملا حسینقلی همدانی بعد از بیست و دو سال، سیر و سلوک نتیجه گرفت و به مقصود رسید. خود ایشان گفت:

به خاطر عدم وصول به مراد، سخت ناراحت بودم تا روزی در نجف در جایی نشسته بودم. دیدم کبوتری بر زمین نشست و پاره نانی بسیار خشکیده را به منقار گرفت و هرچه نوک می زد خورد نمی شد. پرواز کرد و برفت و نان را ترک گفت. پس از چندی بازگشت به سراغ آن تکه نان آمد. باز چند بار آن را نوک زد و شکسته نشد. باز برگشت و بعد از چندی آمد و بالاخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و خورد.

از این عمل کبوتر ملهم شدم که اراده و همت می باید.

هزار و یک نکته ج1و2 ص427